تاکسی نوشت

دونده

از سری تاکسی نوشت های سروش صحت

دونده

هوا گرم بود؛ تاکسی از کنار جوانی که در حاشیه اتوبان می دوید، گذشت. مرد جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «تو این آفتاب نیگا کن چه جوری داره می دوئه… یکی نیست بهش بگه یه تاکسی بگیر، اینقدر خودتو اذیت نکن.» کمی جلوتر ترافیک شد و تاکسی ایستاد. آفتاب از شیشه جلو مستقیم توی صورت راننده و مرد می خورد. جوانی که می دوید از کنار تاکسی رد شد. مرد با صورت عرق کرده گفت: «کار درست رو این می کنه که داره می دوئه.. راحت.» ترافیک باز شد و تاکسی دوباره از کنار جوانی که می دوید، گذشت. مردی که جلوی تاکسی نشسته بود نگاهی به جوان دونده کرد و گفت: «اوه اوه، نفسش دیگه در نمیاد، جونش رو از سر راه پیدا کرده.»

جلوتر باز ترافیک شد و کمی بعد جوان از راه رسید و تاکسی را رد کرد. راننده به مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، نگاه کرد. مرد دیگر چیزی نگفت و بعد ترافیک باز شد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا