چي مهم است؟
هفته پيش چند روزي رفتم خارج از شهر. جايي كه رفته بودم در حاشيه كوهستان بود و اينترنت نداشت. تاكسي هم آنجا نبود. از همان روز اول مضطرب شدم، نميدانستم اين هفته چطور بايد ستونم را بنويسم و برسانم. سالهاست كه چهارشنبه هر هفته سوار تاكسي شدهام، با راننده و مسافرها حرف زدهام و بعد حرفهايشان را نوشتهام و پنجشنبه هر هفته اين نوشته چاپ شده است و حالا نگران بودم كه اين هفته ستونم خالي بماند. چهارشنبه صبح زود، دو روز زودتر از برنامه، با كلي مكافات برگشتم اما ماشينمان در راه خراب شد و دير رسيدم، ديگر فرصت تاكسي سوار شدن نبود. به مسئول صفحه آخر زنگ زدم و گفتم: «اين هفته ستون تاكسينوشت را ننوشتهام.» مسئول صفحه آخر گفت: «اشكالي نداره.» پرسيدم: «حالا چيكار ميكنيد؟»
گفت: «هيچي. يه چيز ديگه به جاش كار ميكنيم.» گفتم: «مخاطب ناراحت نميشه؟» مسئول صفحه آخر گفت: «نه بابا، اصلا متوجه نميشن.» گفتم: «اينجوري نيست، مخاطب عادت كرده كه هر پنجشنبه اين ستون رو در صفحه آخر روزنامه بخونه.»
مسئول صفحه آخر گفت: «يادت باشه چيزهايي كه براي تو خيلي مهمه، فقط براي خودت خيلي مهمه.»
تلفن را قطع كردم، با خودم فكر كردم كاش برنگشته بودم. بعد ديدم كه خوشحالم كه برگشتهام و اين هفته هم نوشتم و ستونم را رساندم…